کد مطلب:315117 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187
شب در حرم ماند، چشمانش شفا یافت
یكی از افراد مورد اطمینان كرامتی را این گونه نقل كرد:
یكی از خدمتگزاران حرم باصفای حضرت اباالفضل علیه السلام به نام سید رضا موسوی می گفت: روز چهارشنبه 3 / 3 / 2004 میلادی بود، ساعت 10 شب كنار درب قبله حضرت اباالفضل علیه السلام ایستاده بودم، منتظر بودم زایرین از حرم بیرون آیند و درب های صحن مطهر را ببندم. هم چنان كه ایستاده بودم، دیدم زنی اهوازی فریاد می زند، گریه می كند و متوسل به حضرت اباالفضل علیه السلام است، و می گوید:
من از راه دور آمده ام، خادم شما هستم، منبر می روم و مصیبت شما را برای
[ صفحه 344]
مردم می خوانم، عنایت بفرمایید دخترم را شفا دهید به حق دو چشمان شریفت.
به آن زن دل سوخته گفتم: حاجت شما چیست؟
گفت: این دخترم هم چنان كه مشاهده می نمایید، دو چشمانش نابیناست و می خواهد شب در حرم بماند تا صبح مرادم را بگیرم.
من این موضوع را با مسئولین حرم در میان گذاشتم. آنها موافقت نمودند كه آن دختر شب را در داخل حرم مطهر بیتوته كند و بماند.
شب سپری شد. هنگام صبح بود كه دیدم صدای هلهله از حرم بلند شد. جلو رفتم ببینم چه شده، دیدم همان دختربچه است كه چشم هایش را به طور طبیعی گشوده و نگاه می كند، از او به عنوان مثال پرسیدم: در دست من چیست؟
گفت: بی سیم است.
بدین وسیله دیدگان او به بركت حضرت اباالفضل علیه السلام شفا یافت و بینا گشت.
یكی از خدمتگزاران حرم باصفای حضرت اباالفضل علیه السلام به نام سید رضا موسوی می گفت: روز چهارشنبه 3 / 3 / 2004 میلادی بود، ساعت 10 شب كنار درب قبله حضرت اباالفضل علیه السلام ایستاده بودم، منتظر بودم زایرین از حرم بیرون آیند و درب های صحن مطهر را ببندم. هم چنان كه ایستاده بودم، دیدم زنی اهوازی فریاد می زند، گریه می كند و متوسل به حضرت اباالفضل علیه السلام است، و می گوید:
من از راه دور آمده ام، خادم شما هستم، منبر می روم و مصیبت شما را برای
[ صفحه 344]
مردم می خوانم، عنایت بفرمایید دخترم را شفا دهید به حق دو چشمان شریفت.
به آن زن دل سوخته گفتم: حاجت شما چیست؟
گفت: این دخترم هم چنان كه مشاهده می نمایید، دو چشمانش نابیناست و می خواهد شب در حرم بماند تا صبح مرادم را بگیرم.
من این موضوع را با مسئولین حرم در میان گذاشتم. آنها موافقت نمودند كه آن دختر شب را در داخل حرم مطهر بیتوته كند و بماند.
شب سپری شد. هنگام صبح بود كه دیدم صدای هلهله از حرم بلند شد. جلو رفتم ببینم چه شده، دیدم همان دختربچه است كه چشم هایش را به طور طبیعی گشوده و نگاه می كند، از او به عنوان مثال پرسیدم: در دست من چیست؟
گفت: بی سیم است.
بدین وسیله دیدگان او به بركت حضرت اباالفضل علیه السلام شفا یافت و بینا گشت.